مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

عید سال 92

دختر خوبم مارال دون عید امسال ما آنچنان که باید خوب شروع نشد. آخه روز 4 شنبه سوری که تو کوچه دَدهَ اینا بودیم و برا خودمون دم درشون آتیش روشن کرده بودیم و همه به صف بودیم تا از روی آتیش بپریم که یه ماشین اومد و با سرعت از کنار ما رد شد. و یک صدای برخورد با ماشین اومد که متوجه شدیم اون صدا مال خوردن ماشین به خاله آی سان بود . طفلی آی سان که تا اون موقع از ته دل همش می خندید از درد به خودش می پیچید و همش داد می زد که پاش بد جوری درد میکنه . یکی از همسایه ها شماره ماشین ورداشته بود. که واقعا ازش ممنونیم. خاله رو با ماشین رسوندیم بیمارستان شهدای تبریز ، که متاسفانه هیچ کدام از دکترای کشیک اون روز سر پستشون نبودن. حتی خیلی از دکترای قابل...
20 فروردين 1392

مسافرت امسال

تو پست قبلی گفتم که کل ایام عید چه اتفاقایی افتاد .که باعث شد کل ایام عید رو تو تبریز باشیم . ولی من و بابایی و شما مارال خانوم با اصرار آنهَ و آیسان خاله 14 فروردین راهی مشهد بشیم تا حالی عوض کنیم .  بلاخره راهی شدیم و شما گلم از اینکه باز سوار هواپیما می شی نمی دونی که چقدر ذوق داشتی . ولی حدوداً یه ساعتی بود که  حرکت کرده بودیم که شروع کردی به گریه   و نق زدن که می خوای بری پیش آنهَ آیسان خاله و دَدهَ . به زور راضیت کردیم اما راستیتش من و بابایی ام دلمون پیش اونا بود. سه روزی اونجا بودیم خوب بود آرومتر از روزای عید بود و تونستیم هم راحت زیارت کنیم و هم از جاهای دیدنیش استفاده کنیم. سه تایی برا همه مریضا شفا خواستیم ...
20 فروردين 1392
1